کد مطلب:166494 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

شهادت علی اکبر
پس از آنكه یاران امام حسین (ع) همه به شهادت رسیدند و جز اهلبیت و خویشاوندانش كسی نماند، آنان نیز آماده نبرد و جانبازی شدند، نخستین كسی از ایشان كه پا به میدان گذاشت فرزند حسین (ع) علی اكبر بود.

نام مادر او، لیلی، دختر ابی مروة بن عروه ثقفی و عمر شریفش را میان هیجده تا بیست و پنج سال نوشته اند.

او از پدر اجازه نبرد خواست، امام (ع) به وی اجازه داد، ولی چون عازم میدان شد، حسین (ع) با نومیدی نگاهی به او انداخت و بی اختیار اشكش سرازیر شد، آنگاه محاسن خویش را به سوی آسمان گرفت و گفت:

«اللهم اشهد انه قد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتفنا الی نبیك نظرنا الیه» خدایا گواه باش! جوانی به مبارزه آنان می رود كه در اندام و اخلاق و گفتار از همه مردم به پیامبرت شبیه تر می باشد!

پس از آن افزود: اللهم امنعهم بركات الارض و فرقهم تفریقا و مزقهم تمزیقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلونا».

پروردگارا! بركات زمین را از آنان دریغ دار! و میان ایشان جدایی افكن! و آنها را پاره پاره كن و شیوه هایشان را ناستوده دار و والیان از آنان خشنود مدار، زیرا ایشان ما را دعوت كردند تا یاریمان كنند، اما بجای آن به ما دشمنی ورزیدند و با ما جنگیدند!


سپس به عمرسعد فریاد زد:

مالك؟ قطع الله رحمك و لا بارك الله لك فی امرك و سلط علیك من یذبحك بعدی علی فراشك كما قطعت رحمی و لم من تحفظ قرابتی من رسول الله صلی الله علیه و آله. ترا چه شده است؟ خدا نسل تو را قطع كند و كارت را نامبارك كند و كسی را بر تو چیره گرداند كه پس از من، سرت را در بسترت از تن جدا كند! چنانكه تو رحم مرا قطع كردی و احترام نزدیكی من با پیامبر خدا (ص) را نگاه نداشتی!

آنگاه با صدای بلند این آیه را تلاوت كرد:

ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (آل عمران، 33)

در پی این سخنان، علی اكبر، بسوی سپاه دشمن حمله كرد در حالی كه چنین می سرود:



أنا علی بن الحسین بن علی

نحن و بیت الله اولی بالنبی



من شبث و شمر ذاك الدنی

اضربكم بالسیف حتی ینثنی



ضرب غلام هاشمی علوی

و لا أزال الیوم احمی عن أبی



تالله لا یحكم فینا ابن الدعی [1] .

من علی فرزند حسین بن علی هستم.

ما به خانه خدا سوگند! كه از شبث و شمر پست، به پیامبر نزدیكتریم!

پس ای دشمن! شما را با تیغ چندان می زنم كه شمشیرم خم گردد!

با نبردی همچون یك جوان هاشمی و علوی


همواره امروز از پدرم پشتیبانی می كنم!

بخدا این زنا زاده نباید بر ما حكومت كند.

او پی در پی بر دشمن حمله می كرد و برخی را از دم تیغ می گذرانید، تا آنكه بر بدنش زخمهای بسیار وارد شد و تشنگی بر او غلبه یافت، و تاب و توانش را ربود، ناگزیر بسوی پدر بازگشت و گفت: «یا ابت العطش قد قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی فهل الی شربه من ماء سبیل» پدرم! تشنگی مرا كشت، و سنگینی سلاح آهنین بی تابم كرد، آیا جرعه آبی یافت می شود؟ [2] .

حسین گریست و فرمود:

«و اغوثاه! یا بنی قاتل قلیلا فما أسرع ما تلقی جدك محمدا صلی الله علیه و آله فیسقیك بكأسه الاوفی شربة لا تظمأ بعدها ابدا.»

كو یاور و مددكاری؟ فرزندم اندكی دیگر بجنگ، بزودی جدت محمد (ص) را دیدار می كنی؟ و از جام او، شربتی می نوشی كه پس از آن دیگر هرگز تشنه نشوی!

[3] .

پس علی اكبر، به میدان بازگشت در حالی كه رجز می خواند به دشمن یورش برد و گروهی از آنان را به خاك افكند.

مردم كوفه از كشتن او خودداری می كردند، ولی چون چشم مرة بن منقذ عبدی به او افتاد و دید این جوان هاشمی از چپ و راست به لشكر حمله می كند و آنها را تار و مار می كند، تاب نیاورد و گفت: گناهان ملت عرب بر گردن من باشد كه اگر این جوان از كنار من بگذرد، داغ او را به دل مادرش نگذارم! [4] .

حمید بن مسلم ازدی (راوی روایت) به او گفت: بیهوده مگوی، اینها كه او را محاصره كردند، وی را بس است و دیگر نیازی به تو نیست، گفت: بی تردید این كار را خواهم كرد!!


هنگامی كه عبور علی اكبر به جانب او افتاد، این مرد، صفوف لشكر را از پشت شكافت و خود را به آن حضرت رسانید، آنگاه چنان نیزه ای بر او وارد كرد كه بر قربوس زین افتاد، دیگران با شمشیر بر بدن او نواختند و پیكرش را پاره پاره كردند گویا علی، باز هم به مقاومت خود ادامه می داد كه تیری بر گلویش اصابت كرد و آنرا شكافت، و او را در خون غوطه ور ساخت.

در آن حال فریاد زد: یا ابتاه علیك السلام، پدرم! خداحافظ! هم اكنون جدم رسول خدا پیش من است و بر شما سلام می رساند و می گوید «عجل القدوم الینا» در آمدن نزد ما شتاب كن!

این سخن گفت و در پی آن صیحه ای كشید و دنیا را بدرود گفت. [5] .

حمید بن مسلم گفت با دو گوش خود شنیدم در آن هنگام حسین (ع) می فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك یا بنی ما أجراهم علی الله و علی انتهاك حرمة الرسول (ص)»

پسرم! خدا بكشد گروهی كه تو را كشتند، چه گستاخ و بی پروایند اینان نسبت به خدا و دریدن پرده حرمت پیامبر او؟!

سپس افزود: علی الدنیا بعدك العفا، پس از تو خاك بر سر دنیا.

حمید بن مسلم می گوید: در آن هنگام زنی را دیدم كه چون خورشید تابان از سراپرده حسین بیرون آمد و فریاد می زد: ای عزیزم، نازنیم، فرزند برادرم! پرسیدم این زن كیست؟ گفتند: زینب دختر علی بن ابی طالب است. آن زن همچنان آمد تا خود را روی بدن علی انداخت. حسین (ع) در پی او پیش آمد و دست وی را گرفت و به خیمه ها بازگردانید، سپس بسوی فرزند خویش آمد، جوانان بنی هاشم نیز پیش شتافتند آن حضرت به آنها فرمود: پیكر برادرتان را بردارید و به خیمه ها ببرید!


آنها به امر امام، پیكر علی را برداشته و در جلوی خیمه ها بر زمین نهادند. [6] .


[1] مقاتل الطالبيين، ص 76. ارشاد ص 238. البته ارشاد با اندكي تفاوت اين ابيات را نقل كرده است.

[2] فتوح، ج 3، ص 131.

[3] لهوف، ص 49. فتوح، ج 3، ص 131.

[4] ارشاد، ص 238.

[5] مقاتل الطالبيين، ص 77.

[6] طبري، ج 5، ص 446.